جدول جو
جدول جو

معنی سگ باد - جستجوی لغت در جدول جو

سگ باد
گرفتگی ماهیچه ی پا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
کسی که در برابر امراض و سختی ها مقاومت بسیار داشته باشد، سخت جان، جان سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ لاب
تصویر سگ لاب
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدستر، قندس، بیدست، بادستر، سقلاب، هزد، سمور آبی، بیدستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ زبان
تصویر سگ زبان
گیاهی از نوع گاوزبان با برگ های پوشیده از کرک، گل های خوشه ای قرمز یا بنفش، دانه های خاردار و ریشه ضخیم که بلندیش تا شصت سانتی متر می رسد و در اراضی خشک و شنی می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخ باد
تصویر سرخ باد
باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادشنام، بادژ، بادرو، بادر، باد دژنام
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَچْ چَ / چِ)
توله سگ. بچۀ سگ. (ناظم الاطباء). توله:
نهاده اند زن و بچۀ من از سرما
بسان سگ بچه بتفوز بر در سوراخ.
سوزنی.
پس سگ بچه ای بخانه برد و مدتی در خانه تعهد میکرد. (سندبادنامه ص 192)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حیوانی باشد آبی شبیه بسگ و در خشکی نیز تعیش تواند کرد. گویند خصیۀ وی آش بچگان است. او را بیدستر خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دارندۀ سگ. سگبان:
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی.
سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت جان. سختی کش. (برهان). بی رحم. سخت دل و سختی کش. (آنندراج) (رشیدی) :
همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح
صبحدم نالۀ سگ بین که چه پیدا شنوند.
خاقانی.
خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی
در عشق سردیوان شدی نامت به دیوان تازه کن.
خاقانی.
همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم ایرا
غم معشوق سگ دل هست بر عشاق سگ جانش.
خاقانی.
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
کاین سگ و باز چون شکارگر است.
خاقانی.
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
قصبه ای جزء دهستان زهرا بخش بوئین شهرستان قزوین، دارای 2070 تن سکنه است. آب آن از قنات و در بهار از رودخانه حاجی عرب تأمین میشود. محصول آن غلات، انگور، خربزه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است در طوس قبر حضرت رضا (ع) در این محله است و تقریباً یک میلی طوس واقعشده. (از معجم البلدان). دهکدۀ کوچکی بوده که قبل از آباد شدن مشهد از قرای طوس بشمار میرفته، ولی اکنون مانند نوغان دهکدۀ مزبور جزو قریۀ مشهد درآمده و قنات آن در کوی سرآب جاری است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان کنجکاه بخش سنجیدۀ شهرستان هروآباد. دارای 644 تن سکنه. آب آن از خاتون بلاغ. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام مرضی است. (آنندراج). و رجوع به سرخ باده شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آه سرد. نالۀ سرد:
همان شهر ایرانش آمد بیاد
همی برکشید از جگر سرد باد.
فردوسی.
چو گفتار موبد بیاد آمدش
ز دل بر یکی سرد باد آمدش.
فردوسی.
چو از پندهای تو یاد آورم
همی از جگر سرد باد آورم.
فردوسی.
برآرم سرد بادی زین دل ریش
نمایم باد را حال دل خویش.
(ویس و رامین).
همه شهر با گریه و سرد باد
خروشان گرفته قبای قباد.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 107 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، کنجد. شغل اهالی زراعت، قالیچه بافی، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
به عربی جبیره و بهندی پطی نامند و آن خون را بازدارد. (آنندراج) (غیاث اللغات). تسمه ای است فصادان را که روی محل فصد بر بازو بندند. (شعوری). جبیره و رفاده ای که بروی رگ فصدکرده و جراحت بندند. (ناظم الاطباء). هر دستمال و پارچه ای که در جراحی بر رگهای نشترخورده بندند. رفاده. (منتهی الارب ذیل مادۀ رفد). معصب. (تفلیسی) (ملخص اللغات). عصابه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ورم دائم در بیرون شکم که به چشم دیده شود. ظاهراً با ’غم باده’ یکی است. رجوع به غم باده شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
در اصطلاح بنایان، به معنی برابر و مساوی. یک نواخت. هم باد. (یادداشت مؤلف). در یک امتداد
لغت نامه دهخدا
آسیا که بقوت باد گردد، بادآس، رحی الرّیح، (ربنجنی)، آسیاچرخ
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو گِ رِ تَ /تِ)
بازی کننده با سگ. آنکه با سگ بازی کند، معرکه گیری که با سگ بازی کند و سگ را در رقص آورد. (آنندراج) :
اگر بود سگ باز از اهل درد
چرا با سگ خویش بازی نکرد.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
، آنکه در صورت انسان باشد و در کردار مانند سگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در اصطلاح بنایان، دو پی یا دو قسمت از دیوارکه با هم برابر و از نظر عرض یا ارتفاع در یک سطح باشد. یک نواخت. (یادداشت مؤلف). یک اندازه. هم طراز
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
قسمی سنگ که با آب سایند و برای فرونشانیدن اورام بر موضع مالند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سه بعد
تصویر سه بعد
سه دورا ابعاد ثلاثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گاو زبانیان که علفی و دو ساله است و ارتفاعش بین 40 تا 80 سانتیمتر میباشد رنگش سبز مایل به سفید است و در اراضی شن زار و خشک اغلب نقاط اروپا و آمریکای شمالی و آسیا (از جمله ایران) میرود. ریشه اش ضخیم و دراز و دوکی شکل و گوشتدار و برنگ خاکستری تیره است برگهایش نرم و سبز مایل به سفید و از کرکهای ظریفی پوشیده شده است. گلهایش به رنگ قرمز یا بنفش تیره و مجتمع به صورت خوشه و کوچکند و در ماه های اردیبهشت و خرداد ظاهر میگردد ریشه آن در طب مورد استفاده است لسان الکلب اذن الارنب
فرهنگ لغت هوشیار
بیماریی است عفونی که علامت مشخص آن عفونی پوستی خیز دار سرخ رنگ در قسمتی از صورت (بخصوص در ناحیه بین زاویه داخلی چشم و بینی و لبها) میباشد. عامل مولد این مرض استرپتوکوک است که جزو باکتری های کروی گرم مثبت است و در زیر ذره بین بیشتر شکل زشته یا زنجیر را دارد. این میکروب در هوا و آب و خاک و همچنین روی پوست و مخاط دهان و حتی اثنا عشر انسان زندگی میکند و بمحض آنکه موقع مناسب یابد شروع به فعالیت و تولید نا خوشی مینماید. تب حاصل از آن ممکن است تا 40 و 41 درجه برسد حمره مبارکه باد مبارک باد دژنام باد سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آس باد
تصویر آس باد
آسیا که بقوت باد گردد، آسیا چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که پر از باد است دمیده متورم نفخ کرده توپ پر باد، متکبر مغرور پر ادعا: کله پرباد، پر از خودستایی
فرهنگ لغت هوشیار
در موقعی که کسی (مانند درویش معرکه گیر یا شعبده باز) بدشمنان دین لعنت فرستد شنوندگان میگویند: (بش باد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بش باد
تصویر بش باد
((بِ))
در موقعی که کسی به دشمنان دین لعنت فرستند، شنوندگان می گویند، بیش باد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آس باد
تصویر آس باد
((س ِ))
آسیابی که با نیروی باد کار می کند. بادآس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
((سَ))
پرطاقت، مقاوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگ زبان
تصویر سگ زبان
آذان الارنب
فرهنگ واژه فارسی سره
سگ وار، پاچه گیر، سگ سر، آزمند، آزور، حریص، طماع
متضاد: قانع، خرسند، دنیاپرست، مادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد